انشا یک تکه سنگ جدا شده از کوه برای درس پنجم

انشا یک تکه سنگ جدا شده از کوه برای درس پنجم

در دل کوه، سنگی بود که سال‌ها در کنار دیگر سنگ‌ها زندگی می‌کرد. او از زندگی در کنار دوستانش راضی بود و از طبیعت زیبا و عظمت کوه لذت می‌برد.

یک روز، یک زلزله بزرگ کوه را تکان داد. سنگ‌ها از جای خود کنده شدند و به پایین کوه غلتیدند. سنگ کوچک نیز از این زلزله جان سالم به در برد، اما از دوستانش جدا شد.

سنگ کوچک در پایین کوه تنها بود. او دیگر دوستانش را نمی‌دید و از طبیعت زیبا نیز دور شده بود. او احساس تنهایی و غم می‌کرد.

چند روز گذشت و سنگ کوچک با محیط اطراف خود آشنا شد. او فهمید که در پایین کوه نیز زیبایی‌های زیادی وجود دارد. او با گیاهان و جانوران جدیدی آشنا شد و از زندگی در این محیط جدید لذت برد.

سنگ کوچک متوجه شد که جدا شدن از دوستانش و زندگی در محیط جدید، فرصتی برای او بود تا چیزهای جدیدی یاد بگیرد و رشد کند. او از این فرصت استفاده کرد و تبدیل به یک سنگ قوی و مقاوم شد.

سنگ کوچک حالا به یک تکه سنگ جداشده از کوه تبدیل شده بود، اما او دیگر احساس تنهایی نمی‌کرد. او از زندگی در طبیعت زیبا لذت می‌برد و به خود می‌بالید که توانسته است از این چالش جان سالم به در ببرد.

مطالب مرتبط...

هیچ نظری تا کنون برای این مطلب ارسال نشده است، اولین نفر باشید...