انشا از زبان آهو

انشا از زبان آهو

من آهو هستم، حیوانی زیبا و ظریف که در جنگل‌های سبز و خرم زندگی می‌کنم. بدنم با خز سفید و قهوه‌ای پوشیده شده است و چشمان بزرگ و دریایی‌رنگی دارم. پاهایم بلند و ظریف است و دمم کوتاه و پهن است.

من حیوانی گیاه‌خوار هستم و از علف، برگ، میوه و دانه تغذیه می‌کنم. صبح‌ها زود از خواب بیدار می‌شوم و به دنبال غذا می‌گردم. گاهی اوقات نیز از میوه‌های روی درختان بالا می‌روم.

من حیوانی اجتماعی هستم و معمولاً با سایر آهوها در گروه‌های کوچک زندگی می‌کنم. ما با یکدیگر در حال حرکت هستیم و از یکدیگر در برابر شکارچیان محافظت می‌کنیم.

من حیوانی سریع و چابک هستم و می‌توانم با سرعت 60 کیلومتر در ساعت بدوام. این سرعت به من کمک می‌کند تا از دست شکارچیان فرار کنم.

من حیوانی حساس هستم و به محیط زیست خود اهمیت می‌دهم. من از جنگل‌ها به عنوان خانه خود محافظت می‌کنم و از قطع درختان جلوگیری می‌کنم.

من آهو هستم، حیوانی زیبا و ظریف که در طبیعت زندگی می‌کنم. من از زندگی خود لذت می‌برم و تلاش می‌کنم تا در محیط زیست خود نقش مثبتی داشته باشم.

یکی از لذت‌بخش‌ترین کارهایی که انجام می‌دهم، دویدن در جنگل است. من از صدای پاهایم روی چمن و برگ‌ها لذت می‌برم. من از نسیم خنکی که صورتم را نوازش می‌کند لذت می‌برم. من از مناظر زیبای جنگل لذت می‌برم.

من همچنین از معاشرت با سایر آهوها لذت می‌برم. ما با یکدیگر بازی می‌کنیم، با یکدیگر غذا می‌خوریم و با یکدیگر از خود در برابر شکارچیان محافظت می‌کنیم.

من آهو هستم، حیوانی زیبا و ظریف که در طبیعت زندگی می‌کنم. من از زندگی خود لذت می‌برم و تلاش می‌کنم تا در محیط زیست خود نقش مثبتی داشته باشم.

انشا در مورد دیدن یک شکارچی از دریچه چشم یک آهو

در جنگل انبوه و سرسبز، آهویی در حال چرا بود. هوا آفتابی و خنک بود و پرندگان با صدای دلنشین خود، فضای جنگل را پر کرده بودند. آهو در حال لذت بردن از طبیعت بود که ناگهان صدایی را شنید. سرش را بالا گرفت و دید که شکارچی در حال نزدیک شدن است.

آهو ترسیده بود. او می دانست که شکارچی ها برای کشتن حیوانات می آیند. سریع به دویدن شروع کرد. شکارچی هم به دنبال او بود. آهو با سرعت تمام می دوید، اما شکارچی هم از او سریع تر بود.

آهو داشت خسته می شد. می دانست که اگر شکارچی به او برسد، کشته خواهد شد. ناگهان، به یک درخت بزرگ رسید. سریع به پشت درخت پناه برد. شکارچی هم به درخت رسید، اما نتوانست آهو را ببیند.

شکارچی چند دقیقه ای در اطراف درخت دنبال آهو گشت، اما نتوانست او را پیدا کند. ناامیدانه، راهش را کج کرد و رفت.

آهو از این که زنده مانده بود، خوشحال بود. او نفس عمیقی کشید و به آسمان نگاه کرد. خدا را شکر کرد که از مرگ نجات یافته بود.

آهو به چرا ادامه داد، اما دیگر مثل قبل نبود. او همیشه ترس از شکارچی ها را در دل داشت. دیگر نمی توانست با خیال راحت در جنگل بچرخد.

این داستان، داستان همه حیواناتی است که در جنگل زندگی می کنند. آنها همیشه در معرض خطر شکارچی ها هستند. شکار غیرقانونی، یکی از بزرگترین تهدیدات برای حیات وحش است. باید تلاش کنیم تا از شکار حیوانات جلوگیری کنیم و به آنها اجازه دهیم تا در محیط طبیعی خود زندگی کنند.

مطالب مرتبط...

هیچ نظری تا کنون برای این مطلب ارسال نشده است، اولین نفر باشید...