انشای زیبا و جالب از زبان تخته سیاه

انشا اول از زبان تخته سیاه

من، تخته کلاس، روزی از روزها در یک کارخانه تولید تخته، ساخته شدم. بعد از اینکه ساخته شدم، به یک مدرسه فرستاده شدم. در مدرسه، من به دیواری در کلاس درس نصب شدم.

من در کلاس درس، شاهد درس خواندن و بازی کردن دانش آموزان بودم. من شاهد شادی و غم آنها بودم. من شاهد موفقیت ها و شکست های آنها بودم.

من همیشه در کنار دانش آموزان بودم. من به آنها کمک می کردم تا درس هایشان را یاد بگیرند. من به آنها کمک می کردم تا با یکدیگر دوست شوند. من به آنها کمک می کردم تا بزرگ شوند.

یک روز، دانش آموزان کلاس درس، از مدرسه فارغ التحصیل شدند. آنها از من خداحافظی کردند و رفتند. من تنها ماندم.

من دلم برای دانش آموزان تنگ شده بود. من دلم برای درس خواندن و بازی کردن با آنها تنگ شده بود.

اما من می دانستم که باید ادامه دهم. باید به دانش آموزان جدید کمک کنم تا درس هایشان را یاد بگیرند. باید به آنها کمک کنم تا با یکدیگر دوست شوند. باید به آنها کمک کنم تا بزرگ شوند.

من هنوز هم در یک مدرسه هستم. من هنوز هم شاهد درس خواندن و بازی کردن دانش آموزان هستم. من هنوز هم شاهد شادی و غم آنها هستم. من هنوز هم شاهد موفقیت ها و شکست های آنها هستم.

من همیشه در کنار دانش آموزان خواهم بود. من به آنها کمک خواهم کرد تا بزرگ شوند و موفق شوند.

انشا دوم از زبان تخته سیاه

من، تخته کلاس، یک شاهد خاموش هستم. من شاهد همه چیز هستم که در کلاس درس می گذرد. من شاهد درس خواندن و بازی کردن دانش آموزان هستم. من شاهد بحث و جدل معلمان و دانش آموزان هستم. من شاهد خنده و گریه دانش آموزان هستم.

من همه چیز را می بینم، اما نمی توانم چیزی بگویم. من یک تخته هستم، یک ابزار. من برای نوشتن و یادگیری استفاده می شوم. من برای بیان افکار و احساسات استفاده نمی شوم.

اما گاهی اوقات، من آرزو می کنم که بتوانم صحبت کنم. من می خواهم به دانش آموزان بگویم که درس خواندن مهم است. من می خواهم به آنها بگویم که باید با یکدیگر مهربان باشند. من می خواهم به آنها بگویم که باید از زندگی لذت ببرند.

اما من نمی توانم صحبت کنم. من فقط می توانم شاهد همه چیز باشم که در کلاس درس می گذرد.

انشا سوم از زبان تخته سیاه

من، تخته کلاس، یک آینه هستم. من تمام افکار و احساسات دانش آموزان را منعکس می کنم.

وقتی دانش آموزان خوشحال هستند، من هم خوشحال می شوم. وقتی دانش آموزان غمگین هستند، من هم غمگین می شوم. وقتی دانش آموزان عصبانی هستند، من هم عصبانی می شوم.

من یک آینه صادق هستم. من تمام احساسات دانش آموزان را بدون هیچ گونه قضاوتی منعکس می کنم.

من می دانم که نقش مهمی در زندگی دانش آموزان دارم. من به آنها کمک می کنم تا افکار و احساسات خود را درک کنند. من به آنها کمک می کنم تا با یکدیگر ارتباط برقرار کنند. من به آنها کمک می کنم تا بزرگ شوند و بالغ شوند.

من افتخار می کنم که یک آینه هستم. من افتخار می کنم که نقش مهمی در زندگی دانش آموزان دارم.

امیدوارم این سه انشا متفاوت و بلند از زبان تخته کلاس را دوست داشته باشید.

مطالب مرتبط...

هیچ نظری تا کنون برای این مطلب ارسال نشده است، اولین نفر باشید...