درس آزاد ششم فرهنگ بومی 1

 عنوان درس ازاد فارسی ششم در مورد فرهنگ بومی :

معلمی که شنا بلد نبود اما شناگر قلب ها شد

 متن درس ازاد فارسی ششم در مورد فرهنگ بومی :

ادهم مظفری در تاريخ پنجم شهريورماه 1353 شمسی در خانواده‌ای مذهبی در روستاي پشته از توابع کامياران به دنيا آمد. ادهم مظفری کودکی را در ميان کانون گرم و صميمی خانواده سپری نمود و به سن شش سالگی رسيد. سن فرارسيدن تحصيل و مدرسه، پدر که دوستدار تحصيل فرزندش بود او را به شهرستان کامياران فرستاد تا بتواند به مدرسه برود. محيط شهر برای کودکی همچون ادهم غريب بود، اما وی با استعداد و لياقتی که داشت خيلی زود خود را در مدرسه ميان معلمان و همكلاسی‌هايش جا انداخت. ادهم توانست مقاطع ابتدايی و راهنمايی را با کسب بهترين نمرات سپری نموده و به دبيرستان راه يابد و در رشته‌ی رياضی و فيزيک در دبيرستان شهيد غفاری کامياران به ادامه‌ی تحصيل بپردازد. در سال دوم دبيرستان بنا به علاقه‌ی قلبی که به شغل شريف معلمی داشت و دريافته بود که زادگاهش به او نياز دارد با شرکت در آزمون ورودی دانشسرا طرح دو ساله در خردادماه ۱۳۷۱ با نمره‌ی عالی پذيرفته و در دانشسرای سنندج ثبت نام نمود و در سال ۱۳۷۳ با کارنامه‌ای درخشان فارغ‌التحصيل شده و به جمع معلمان شهرستان کامياران پيوست. وی با شور و اشتياق فراوان شروع به کار نمود. در سال تحصلی ۷۴ – ۷۳ در روستای درويان سفلی در سال تحصيلی ۷۵ – ۷۴ در روستای ورمهنگ، در سال تحصيلی ۷۶ – ۷۵ در روستای پشاباد و در سال تحصيلی ۷۷ – ۷۶ در روستای الک از توابع کامياران مشغول به امر مقدس تدريس شد.

چهارشنبه سوری است. ۲۷/ ۱۲/ ۱۳۷۶ ادهم صبح زود از منزل خارج می‌شود تا به آخرين ديدار با شاگردانش برود، او از اول صبح به قصد خداحافظی رفته بود با شاگردانش، با ما و با همه. اما غافل از اينکه او از لحظه‌ی خداحافظی خود را به ما شناساند و ما تازه با او آشنا شديم و هرگز پيمان آشنايی را با جدايی عوض نخواهيم کرد.

چهارشنبه سوری امسال برخلاف سال‌های گذشته در ديار ما چهارشنبه‌ی سياهی بود؛ هوا طوفانی بود. ساینس هاب، باران و برف هم از ديشب شروع به باريدن کرده بود. رودخانه‌ی کام صدای عجيبی داشت. رودخانه‌ی کام به خود جرئت داده بود کام برف و باران را برآورده نمايد. رودخانه به تعداد شاگردان مدرسه تماشاچی داشت اما هيچکدام را نمی‌پسنديد. به دنبال ميهمان خود می‌گشت. رودخانه بهانه‌ی لازم را پيدا کرد و آن بوئيدن يكی از گل‌های مدرسه، دانش‌آموز شهين فريدی بود. او خوب می‌دانست که باغبان براي نجات گل خواهد آمد. همين که گل به روی آب افتاد گل‌های ديگر با فرياد و همهمه باغبان را صدا کردند.

آب طغيانگر، گل را نزديک ۷۰ متر با خود برده بود اما او خوب میدانست که گل ته آب نمیرود چون هنوز بسيار سبک است و سال‌ها تا درخت شدن فاصله دارد. ادهم خود را در آب انداخت و همچون غواصی شناگر شاگردش را به روی تنه‌ی درختی انداخت و او را از مرگ حتمی نجات داد.

ادهم بارها گفته بود که در طول عمرش شنا نكرده و از آب خيلی می‌ترسد. اما اينبار ادهم چيزی ديگر بود؛ انگار که سال‌های سال است با آب مونس است. آب از ترس او صدايش را بلندتر کرده بود. همه‌ی مردم در تلاش بودند که ادهم را نجات دهند. ادهم هيچ سر و صدايی نمیکرد، حتی يكبار هم نگفت مرا نجات دهيد. تنها می‌گفت: «مردم من چيزيم نيست، شهين چه شد؟» چندين بار اين جمله را تكرار کرد و با جريان سرد و بی‌رحم آب همسفر گشت و برای هميشه به خاطره‌ها پيوست.

ای دوست، ای انسان، ای معلم ای كاش می‌دانستم که در آن لحظه‌ای که ميهمان آب بودی و تا سينه در آب غلتيده بودی چه در قلبت می‌گذشت. آری تو اسطوره شدی.

آری! او همان دستانی را تكان داد که انسانی را نجات داده بود و اين جملات را برای دستان خود زمزمه می‌کرد: «اميدوارم که از من راضی باشيد. با شما بر تخته‌ی کلاس درس انسانيت را نوشتم، خواندم و نوشتم که آری من انسانم.»

آری! آب و ميهمان بزرگش بار سفر بستند. ادهم ۲۳ سال عمر نكرد. تنها سه روز زندگی کرد و بقيه را فقط زيست، اما بايد طول هر روز زندگی او را بی‌نهايت نوشت. مردم می‌دانند که نام و ياد ادهم تا انسانيت باشد زنده خواهد ماند. او درس ايثار و فداکاری را از همان کودکی در دامن پاک خانواده در روستای بی‌آلايش پشته آموخته بود و نام او همچون شاهو سربلند و استوار، پابرجا خواهد ماند. زيرا در دامن او بزرگ شده بود. وی از شاهو زيبايی و استواری زندگی را فراگرفته بود. وی با شاهو پيمان بسته بود که قلّه‌ای شود مرتفع‌تر و زيباتر از او و اين پيمان ناگسستنی است تا زمانی‌که شاهو پابرجاست.

ادهم مظفری معلمی که معلمانه زيست يادش گرامی باد.

منبع

مطالب مرتبط...

هیچ نظری تا کنون برای این مطلب ارسال نشده است، اولین نفر باشید...