خاطره ای کوتاه درباره ی یکی از تصمیم های خودتان و آثار خوب یا بد آن تعریف کنید یا بنویسید صفحه 17 مطالعات اجتماعی ششم

  من یک روز پول جمع کردم ودیدم کسی خانه نیست کارت مادرم دست بابام بود ودیدم مامانم اومد خانه ویک دفه مریض شد ومن زنگ زدم به اوژانس اومد و منم پولمو دادم به اونا.

  من داشتم میرفتم کربلا خیلی خوشحال بود من لبه مرز عراق رسیدم وبه راه نجف بودم من خیلی خوشحال بودم ویک مرد عراقی به ما گفت برفمای داخل مکب ماهم رفتیم وصبح شد و15ساعت رسیدیم من خیلی خوشال شدم هم جا رفتیم.

هیچ نظری تا کنون برای این مطلب ارسال نشده است، اولین نفر باشید...