معنی خورد گاو نادان ز پهلوی خویش فارسی دهم
چو آگاه شد دختر گژدهم *** که سالار آن انجمن، گشت کم
وقتی گردآفرید دختر گژدهم، با خبر شد که فرمانده دژ سپید (هجیر) اسیر شده است
زنی بود بر سان گردی سوار *** همیشه به جنگ اندرون نامدار
او زنی بود که مثل پهلوانان سوارکار، همیشه در جنگها نامآور و مشهور بود
کجا نام او بود «گردآفرید» *** زمانه ز مادر چنین نآورید
او گردآفرید نام داشت. در طول روزگار، دختری مانند او به دنیا نیامده بود. (بینظیر و بیمانند بود.)
چنان ننگش آمد ز کار هجیر *** که شد لاله رنگش به کردار قیر
گردآفرید چنان از شکست هجیر شرمنده و خشمگین بود که صورت سرخش به رنگ سیاه درآمد.
بپوشید درع سواران جنگ *** نبود اندر آن کار، جای درنگ
فوراً زره جنگجویان را پوشید. زیرا درنگ و معطلی در آن شرایط جایز نبود
فرود آمد از دژ به کردار شیر *** کمر بر میان، بادپایی به زیر
مانند شیر از قلعه پایین آمد و در حالی که کمربند به کمر بسته و سوار اسب تیزرویی شده بود، کاملا آماده نبرد بود.
به پیش سپاه اندر آمد چو گرد *** چو رعد خروشان یکی ویله کرد
گردآفرید به سرعت رو به روی سپاه دشمن آمد و رعدآسا فریاد زد
که گردان کداماند و جنگآوران *** دلیران و کارآزموده سران
که پهلوانان، جنگجویان و مبارزان جنگآزموده شما کجا هستند تا با من بجنگند؟
چو سهراب شیراوژن، او را بدید *** بخندید و لب را به دندان گزید
هنگامی که سهراب شیرافکن و شجاع او را دید، خندید و تعجب کرد
بیامد دمان پیش گردآفرید *** چو دخت کمندافگن او را بدید،
سهراب در حالی که از خشم میخروشید به سوی گردآفرید رفت. آن دختر جنگجو وقتی او را دید …
کمان را به زه کرد و بگشاد بر *** نبد مرغ را پیش تیرش گذر
گردآفرید کمان به دست، آماده تیراندازی شد. او آنقد مهارت داشت که تیرش هرگز خطا نمیرفت.
به سهراب بر، تیرباران گرفت *** چپ و راست، جنگسواران گرفت
تیرهای زیادی به سوی سهراب پرتاب کرد و مانند سوارکار ماهر از هر طرف میجنگید.
نگه کرد سهراب و آمدش ننگ *** برآشفت و تیز اندر آمد به جنگ
سهراب نگاه کرد. از میدانداری گردآفرید احساس بدی به او دست داد. خشمگین شد و با سرعت به سوی او تاخت.
چو سهراب را دید گردآفرید *** که بر سان آتش همیبردمید
هنگامی که گردآفرید سهراب را دید که مانند آتش برافروختهای خشمگین شده و به سوی او میآید
سر نیزه را سوی سهراب کرد *** عنان و سنان را پر از تاب کرد
سر نیزه را به سوی سهراب نشانه گرفت و افسار اسب و نیزه را به حرکت درآورد و پر از پیچ و تاب کرد
برآشفت سهراب و شد چون پلنگ *** چو بدخواه او چارهگر بد به جنگ
سهراب دریافت که دشمنش زیرک و ماهر است. خشمگین شد و چون پلنگی به سوی او حملهور شد.
بزد بر کمربند گردآفرید *** زره بر برش، یک به یک، بردرید
سهراب به کمربند گردآفرید ضربه زد و لباس جنگی را بر تن او پاره پاره کرد.
چو بر زین بپیچید گردآفرید *** یکی تیغ تیز از میان برکشید
گردآفرید درحالی که تعادلش را روی اسب از دست میداد و به زمین میافتاد، شمشیر تیزی از غلاف بیرون کشید.
بزد نیزه او به دو نیم کرد *** نشست از بر اسپ و برخاست گرد
ضربهای زد و نیزه سهراب را شکست و دوباره روی اسبش سوار شد و به سرعت تاخت
به آورد با او بسنده نبود *** بپیچید ازو روی و برگاشت زود
گردآفرید متوجه شد که توان مبارزه با سهراب را ندارد. به همین جهت از او روی برگرداند و با سرعت به سوی دژ برگشت.
سپهبد، عنان، اژدها را سپرد *** به خشم از جهان، روشنایی ببرد
سهراب که چنین دید، افسار اسب را رها کرد تا به سرعت بتازد. خشم او از فرار گردآفرید همه جا را تیره و تار ساخت.
چو آمد خروشان به تنگ اندرش *** بجنبید و برداشت خود از سرش
وقتی سهراب با خشم و فریاد به گردآفرید نزدیک شد، با حرکتی سریع کلاهخود او را از سرش برداشت.
رها شد ز بند زره موی اوی *** درفشان چو خورشید شد، روی او
موی گردآفرید از بند رزه رها شد و چهره درخشان او که مانند خورشید تابان بود، آشکار شد.
بدانست سهراب، کاو دختر است *** سر و موی او از در افسر است
سهراب فهمید که حریفش دختر است و سر و موی او شایسته تاج پادشاهی است.
شگفت آمدش؛ گفت از ایران سپاه *** چنین دختر آید به آوردگاه؟!
سهراب حیرت زده با خود گفت: سپاه ایران چنین دختران شجاعی دارد که به جنگ میآیند؟
ز فتراک بگشود پیچان کمند *** بینداخت و آمد میانش به بند
کمند پیچیده را از ترکبند زین باز کرد. آن را به سوی گردآفرید انداخت و او را گرفتار ساخت.
بدو گفت کز من رهایی مجوی *** چرا جنگ جویی، تو ای ماه روی؟
سهراب به گردآفرید گفت: برای رها شدن از چنگ من تلاش نکن. ای زیبارو، چرا دنبال جنگ با من هستی؟
نیامد به دامم به سان تو گور *** ز چنگم رهایی نیابی، مشور
تاکنون شکاری مانند تو به دامم نیفتاده است. نمیتوانی از دست من فرار کنی پس بیهوده برای رهایی تلاش نکن.
بدانست کاویخت گردآفرید *** مر آن را جز از چاره درمان ندید
گردآفرید دانست که گرفتار شده و برای حل این مشکل باید فوراً چارهای بیندیشد.
بدو روی بنمود و گفت:«ای دلیر *** میان دلیران به کردار شیر،
گردآفرید به سهراب گفت: ای دلاوری که میان پهلوانان، مانند شیر شجاع هستی
دو لشکر، نظاره برین جنگ ما *** برین گرز و شمشیر و آهنگ ما
هر دو سپاه تماشاگر جنگ ما بودهاند.
کنون من گشایم چنین روی و موی *** سپاه تو گردد پر از گفت و گوی
اکنون اگر من صورت و مویم را باز کنم و نشان دهم که دختر هستم، سپاهیانت تو را سرزنش خواهند کرد.
که با دختری او به دشت نبرد *** بدین سان به ابر اند آورد گرد
خواهند گفت که سهراب در نبرد با یک دختر، این چنین با زحمت و قدرت میجنگید؟
کنون لشکر و دژ به فرمان توست *** نباید بر این آشتی، جنگ جست»
اکنون تو پیروز شدهای و دژ و سپاه درون آن همه به فرمان تو هستند. پس دیگر جنگیدن لازم نیست.
عنان را بپیچید گردآفرید *** سمند سرافراز بر دژ کشید
گردآفرید اسب باارزش خود را به سوی دژ برگرداند و حرکت کرد.
همیرفت و سهراب با او به هم *** بیامد به درگاه دژ، گژدهم
در مسیر بازگشت، سهراب نیز او را همراهی میکرد. در این زمان گژدهم به درگاه قلعه آمد.
در باره بگشاد گردآفرید *** تن خسته و بسته، بر دژ کشید
در دژ را گشود و گردآفرید با تن زخمی و خسته به درون دژ رفت.
در دژ ببستند و غمگین شدند *** پر از غم دل و دیده خونین شدند
دربانان در قلعه را بستند. آنها ناراحت بودند و با دلی پر از غصه گریه کردند.
ز آزار گردآفرید و هجیر *** پر از درد بودند، برنا و پیر
همه افراد قلعه از غم شکست گردآفرید و اسارت هجیر ناراحت و غمگین بودند.
بگفتند: کای نیکدل شیرزن *** پر از غم بد از تو دل انجمن
گفتند: ای زن شجاع و خوشقلب، همه افراد قلعه به خاطر تو نگران بودند.
که هم رزم جستی هم افسون و رنگ *** نیامد ز کار تو بر دوده ننگ
چون هم جنگیدی و هم زیرکی و نیرنگ به کار بردی. از مبارزه تو، عیب و ننگی برای خاندان ایجاد نشد.
بخندید بسیار، گردآفرید *** به باره برآمد سپه بنگرید
گردآفرید بسیار خندید و به بالای قلعه آمد و به لشکر نگاه کرد.
چو سهراب را دید بر پشت زین *** چنین گفت کای شاه ترکان چین
وقتی سهراب را سوار بر اسب دید، با تمسخر به او چنین گفت: ای پادشاه ترکان چین
چرا رنجه گشتی، کنون بازگرد *** هم از آمدن هم ز دشت نبرد
چرا خود را به زحمت انداختی؟ اکنون هم از دژ سپید و هم از میدان جنگ برگرد.
تو را بهتر آید که فرمان کنی *** رخ نامور، سوی توران کنی
بهتر است که سخن من را بپذیری و فرمانبرداری کنی و به سرزمین توران بازگردی
نباشی بس ایمن به بازوی خویش *** «خورد گاو نادان ز پهلوی خویش»
به قدرت بازوی خودت تکیه و اعتماد نکن. مانند گاو نادان نباش که با چریدن و فربه شدن، زمینه نابودی خودش را فراهم میکند.
افسر: تاج
افسون: حیله
آورد: جنگ
بادپا: اسب تندرو
باره: دیوار قلعه
بردمیدن: خروشیدن
برگاشتن: برگردانیدن
بسنده: سزاوار
تاب: پیچ و شکن، در اینجا به معنی شور و هیجان
چارهگر: کسی که با حیله و تدبیر کارها را سامان میدهد
خیره: متحیر
درع: جامه جنگی، زره
دژ: قلعه
دوده: خاندان
دمان: خروشنده
زره: لباس جنگی
سمند: اسبی که رنگش مایل به زردی باشد
سنان: سرنیزه
شیراوژن: شیرافکن، بسیار دلاور
فتراک: ترکبند
کمند افکن: کمند انداز